پرتو حقیقت

پایگاه خبری - تحلیلی

  • صفحه نخست
  • سیاسی
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • فرهنگی
  • ورزشی
  • بین الملل
  • یادداشت

برای جستجو تایپ کرده و Enter را بزنید

از رشت تا مشهد، فقط یک “یا رضا” فاصله بود

شبی پُر از عطر پرچم حرم، اشک‌های خاموش، دل‌های بی‌قرار و زائرانی که با دلشان تا صحن امام رضا پرواز کردند.
✍️یادداشت اختصاصی:اعظم پرتوبین
۱۴۰۴/۰۲/۱۹
چاپ خبر

پرتوحقیقت:

شب جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ شهرداری میزبان مراسمی باشکوه و معنوی بود؛ کاروان «زیر سایه خورشید» در میان جمعیتی بی‌شمار برنامه‌ای روح‌نواز اجرا کرد.

این کاروان از روز میلاد حضرت معصومه (س) مهمان گیلان شده بود و پرچم متبرک امام رضا (ع) را به شهرها و دل‌ها می‌سپرد.

 

مردم گیلان، دلباختگانی که ده شب و روز قدم‌به‌قدم با دل‌هایشان با خدام امام رضا (ع) همراه بودند، در شب میلاد آن امام مهربان از ساعات اولیه شب بی‌قرار و مشتاق، به سوی محل برگزاری مراسم آمدند.

ساعت هشت شب شهرداری گویی به بارگاهی معنوی تبدیل شده بود دل‌ها در تب و تاب چشم‌ها به راه، و زمزمه لب‌ها فقط یک خواسته بود:

«برات کربلا، زیارت مشهد، و اجابت حاجت دل.»

 

من هم ده دقیقه به هشت رسیدم با دیدن آن جمعیت عظیم موجی از غرور در دلم جاری شد با خود گفتم:

دیدی آقاجان؟ دیدی که گیلانی‌ها چطور عاشقانه به تو دل سپرده‌اند؟

 

در آن لحظات با خودم فکر ‌کردم که با این ازدحام باید تمام مراسم را ایستاده بمانم اما انگار صدای دلم به گوش امام رسیده بود در کمال ناباوری میان آن‌همه جمعیت که هر کس به دنبال کوچک‌ترین جایی برای نشستن بود یک صندلی خالی بود به خانمی که کنار آن نشسته بود گفتم ببخشید این صندلی کسی هست؟ گفت: نه و من نشستم.

 

نشستم اما دلم در پرواز بود با خود گفتم: این مردم برای عشق به امام رضا نیازی به رسانه و تبلیغ ندارند کافی‌ست اشاره‌ای، نگاهی، نسیمی از سوی او بیاید آن‌گاه هرچه دارند، حتی جانشان را نثارش می‌کنند.

 

پس از گذشت یک ساعت، توانستم جلوتر بروم و جایی برای نشستن پیدا کنم کنارم پیرزنی نشسته بود صورتی زیبا و نورانی داشت چهره‌اش آرامش خاصی داشت انگار سال‌ها با دلش به امام رضا (ع) وصل بوده مهربان بود، دلنشین و بی‌تکلف، از همان ابتدا لبخند زد و با من هم‌صحبت شد.

 

گفت: «اسمم معصومه‌سادات حسینی خراسانی است.»

با تعجب و شوق گفتم اهل خراسانی؟

با لبخند گفت: بله، جدم طباطبایی است؛ اما چند سالی‌ست که در اینجادر همین گیلان زندگی می‌کنم.

 

آن‌قدر دلنشین و صمیمی بود که حس می‌کردم سال‌هاست او را می‌شناسم! دست آخر شماره تلفنش و حتی آدرس منزلش را هم به من داد.

دلم آرام شد گویی در میان این جمع عاشق، امام رضا (ع) یک آشنای نورانی دیگر را هم سر راهم قرار داده بود.

در میان شور و شوق جمعیت، حواسم به گروهی از کودکان جلب شد که با صدای پاک و دل‌نشین‌شان سرود می‌خواندند.

 

چهره‌های معصوم‌شان مثل فرشته‌هایی بود که با دل‌های کوچک اما پرامیدشان، نوای عشق به امام رضا (ع) را در فضا می‌پراکندند. با خودم گفتم:

امید آینده همین کودکان‌اند همین دل‌های زلال که باید فرداهای این سرزمین را بسازند. باید دنیایی ساخت که لیاقت پاکی نگاه آن‌ها را داشته باشد.

 

در همین حال و هوا بود که ناگهان از بلندگو نوای آشنا

قدم قدم داره دلم می‌زنه فریاد

با چشم گریون جلوی پنجره فولاد… پخش شد.

انگار یکباره دلم از دل جمعیت جدا شد و پر کشید رفت به صحن و سرای امام رضا (ع) خودم را دیدم کنار پنجره فولاد، با اشکی که بی‌اختیار بر صورتم جاری بود بعد در صحن امام خمینی قدم زدم، از صحن انقلاب گذشتم، و دلم رسید به همان آب سرد و گوارای “اسمال طلا” که همیشه مزه‌اش با دلتنگی و عشق گره خورده.

 

فکر می‌کنم ساعت از ده شب گذشته بود که خدام امام رضا (ع) با پرچم متبرک حرم، وارد جمع شدند.

یک‌باره آن‌همه جمعیت باشکوه، از پیر و جوان گرفته تا کودک و بزرگسال، همه ایستادند. چشم‌ها پر از اشک شد و دل‌ها لبریز از رازهایی که جز امام رضا محرمشان نبود.

 

در همان لحظه، نوای جانسوز

آمدم ای شاه، پناهم بده…

در فضا پیچید و انگار زمان ایستاد. خدام آرام و باوقار پرچم را قدم‌به‌قدم از میان بوسه‌ها، اشک‌ها و نجواهای عاشقانه مردم عبور دادند. هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت فقط سکوت بود و چشم‌هایی که می‌درخشید، لب‌هایی که می‌لرزید و سرهایی که آرام تکان می‌خورد.

 

انگار خود امام رضا آمده بود مردم ایستاده بودند اما دل‌هایشان نشسته بود به پای درد و دل با آقایشان گویی هر کدام داشتند غم‌هایشان را آرام در گوشش زمزمه می‌کردند بی‌نیاز از واژه‌ها فقط با اشک، فقط با نگاه…

 

و من محو تماشای این همه زیبایی، به چهره‌ها و اشک‌هایشان خیره شده بودم. عمیق نگاه می‌کردم انگار می‌خواستم لحظه‌به‌لحظه این عشق بی‌واسطه را در دل ثبت کنم.

 

خدام در جایگاه قرار گرفتند و مداحی آغاز شد صدایشان جان می‌بخشید به دل‌هایی که از دور و نزدیک بی‌تاب و عاشق، گرد آمده بودند. پایین سن، صحنه‌ای دیدم که گویی در صحن واقعی حرم بودم؛ یکی روسری‌اش را دراز کرده بود تا خدام آن را به پرچم متبرک کنند دیگری کودک یک‌ساله‌اش را در آغوش گرفت و به سمت مجری داد تا صورت معصوم کوچکش با پرچم امام رضا (ع) تبرک شود.

 

از دور، دستی دراز شده بود فقط یک اشاره فقط یک سلام از راه دور به پرچم، اما در آن نگاه، در آن حرکت، هزار حرف نهفته بود. گویی او هم کنار ضریح ایستاده بود گویی فاصله‌ای در کار نبود خدام با نهایت مهربانی به همه پاسخ می‌دادند بی‌هیچ عجله‌ای ،با نگاهی آرام و دلی پر از معرفت.

 

مداحی به پایان رسید و قرار بود به قید قرعه، به جمعی از مردم جوایزی اهدا شود. من آرام بلند شدم تا از جمعیت خارج شوم دلم پر بود، انگار که سهمم را از این شب گرفته بودم.

 

در کیفم ده بسته نمک متبرک داشتم که از خدام گرفته بودم؛ نیت کرده بودم آن‌ها را به دل‌هایی بدهم که شاید در آن شلوغی، دست‌شان به چیزی نرسیده باشد.

 

وقتی به خروجی رسیدم، صحنه‌ای دیدم که دلم را لرزاند یک خانم مسن با نگهبان صحبت می‌کرد با منت و التماس تلاش می‌کرد وارد مراسم شود دلش آشکارا در آن مجلس جا مانده بود.

 

بی‌درنگ یکی از بسته‌های نمک را به دستش دادم.

 

ناگهان با صدایی بلند پر از اشتیاق و اشک فریاد زد:

امام رضا به من داد! به من داد! دیگه نمی‌خوام برم داخل همینو می‌خواستم!

 

من مات و مبهوت نگاهش می‌کردم او خوشحال‌تر از هر کسی بود که شاید داخل نشسته بود!گویی تمام دنیا را در همان لحظه در همان بسته‌ی کوچک نمک یافته بود.

 

چند قدم جلوتر رفتم. نگاهم افتاد به مادری سالخورده با چهره‌ای نورانی که به همراه دخترانش بیرون از جمعیت روی صندلی نشسته بود و فقط صدای مراسم را از بلندگوها می‌شنید اما انگار دلش درست در دل صحنه بود.

تسبیحی در دست داشت و با آرامش، دانه‌دانه ذکر می‌گفت.

 

نزدیکش شدم دلم نرم شد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفتم:

مادر، این نمک مال شما اما به یک شرط!

با تعجب نگاهم کرد.

 

ادامه دادم:

به شرطی که همین حالا که دستات به سمت آسمونه برای من هم دعا کنی. چون تو مادری و دعای مادر رو خدا بی‌نوبت قبول می‌کنه.

 

لبخند زد تسبیح را فشرد و با چشمانی پر از مهر گفت:

الهی هر چی از خدا می‌خوای بهت بده دخترم.

 

آن لحظه، برایم از تمام جوایز دنیا عزیزتر بود.

 

و بعد از آن، باقی بسته‌های نمک را مردم با اشتیاق گرفتند. هر کسی زودتر صدایم می‌زد یکی از آن نمک‌های متبرک را تقدیمش می‌کردم.

دیگر نمی‌دانستم چند نفر مانده‌اند یا چقدر نمک دارم فقط دلم می‌خواست سهم همه برسد؛ همه‌ی دل‌هایی که آمده بودند به عشق امام رضا.

 

ساعت حدود ۱۱ و ده دقیقه شب بود که کم‌کم با قدم‌هایی آرام و دلی پر از نور، پیاده راهی خانه شدم.

در راه نگاهی به خیابان انداختم هنوز هم پر از جمعیت بود ماشین‌ها به زحمت حرکت می‌کردند سوزنی راه می‌رفتند، ترافیکی که برای آن وقت شب عجیب بود اما دل‌نشین.

 

آدم‌ها همه در خیابان بودند خوشحال، شاد، نورانی.

انگار دنیا یک‌صدا از تولد امام رضا (ع) در شعف و شادی بود. شب گیلان شبیه شب‌های مشهد شده بود. پر از نور، پر از عشق، پر از نفس‌های زائرانه.

و من در آن شبِ پُر از نور و اشک و زمزمه، فهمیدم که برای دیدن امام رضا لازم نیست همیشه راهی مشهد شوی کافی‌ست دلت زائر باشد. آن شب، دل‌های زیادی در گیلان مهمان صحن و سرای آقا بودند و من یکی از خوشبخت‌ترینشان بودم.

هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جدیدترین اخبــار

انعقاد تفاهمنامه همکاری اداره کل آموزش فنی و حرفه ای گیلان و کمیته امداد استان

همزمان با نمایشگاه آگروفود برگزار می گردد:

اعزام هیات تجاری به کشور عمان

تجلی شرافت در سنگر عدالت: 

یوسفی دادستان رودبار، الگوی اقتدار و دفاع از حقوق بنیادین

ثبت ۲۳ میلیون نفرساعت کار بدون حادثه در شرکت گاز استان گیلان

مدیر عامل شرکت گاز استان گیلان:

اجرای طرح اصلاح الگوی مصرف گاز با رویکرد عدالت در توزیع

از طلوع خدمت تا افق ماموریت:

مروری بر کارنامه‌ مردمی، جهادی و عدالت‌محور جناب آقای حسین‌پور

امضای تفاهم‌نامه همکاری میان شرکت گاز و آموزش‌وپرورش گیلان برای اجرای طرح ملی «همیار گاز»

گیلان روی ریل مدیریت انرژی؛ آغاز توزیع ۱۰ هزار بخاری راندمان بالا در مناطق سردسیر

درخشش تیم مهارت استان گیلان در مرحلۀ کشوری بیست و دومین دورۀ مسابقات ملی مهارت

طاعتی مقدم در اجلاس راهبردی اوراسیا:

منطقه آزاد انزلی با بهره مندی از تمام مودهای حمل و نقلی و معافیت های قانونی، مهم‌ترین بستر برای توسعه همکاری های میان منطقه ای است

تداوم موفقیت مدیریت درمان تأمین اجتماعی گیلان در ارزیابی شاخص‌های عملکردی مرحله دوم سال ۱۴۰۴ در کشور

بازرس کل گیلان عنوان نمود:

لزوم تسریع در تکمیل زیرساختهای باقیمانده در شهر صنعتی رشت

دبیرخانه جشنواره رسانه ای ابوذر در گیلان آغاز به کار کرد

برگزاری نخستین جشن تاریخ یکی از بزرگترین واحدهای فولادی شمال کشور با دو دهه فعالیت 

در آخرین روز از هفته دفاع مقدس:

دیدار رئیس دانشگاه آزاد اسلامی گیلان با خانواده دانشجوی آزاده و جانباز هشت سال دفاع مقدس 

پرتو حقیقت

صفحات مجازی پایگاه خبری پرتوحقیقت

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه پرتوحقیقت  می باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

  • صفحه نخست
  • سیاسی
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • فرهنگی
  • ورزشی
  • بین الملل
  • یادداشت